جدول جو
جدول جو

معنی خراب شده - جستجوی لغت در جدول جو

خراب شده
(خَ شُ دَ / دِ)
از بین رفته. بیچاره شده: رعیت مظلوم خراب شده و ستم رسیده چه سود داد. (مجالس سعدی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شراب زده
تصویر شراب زده
کسی که شراب بسیار خورده و دیگر رغبت به آن ندارد، می زده
فرهنگ فارسی عمید
(خَ دِ)
سیه روزگار. آدم پریشانحال:
او ز من خراب دل کرد چو گنج بی نهان
من که خرابه اندرم میوۀ جان من کجا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ دَ / دِ)
قیمتی شده. بهادارشده:
ز چیزهای جهان هرچه خوار و ارزان شد
گران شده شمر آن چیز خوار و ارزان را.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
مخمور. خمار. می زده. کسی که بسیاری شراب خوردن او را گزیده باشد نه آنکه شراب زده یعنی پیمانه زده. (از انجمن آرا). سیرآمده از شراب که هیچ رغبت به آن نکند. (آنندراج) :
سلام کردم و با من به روی خندان گفت
که ای خمارکش مفلس شراب زده.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا زَ دَ / دِ)
خواب آلوده. خوابناک. خوابدار. خواب گرفته، خفته. خواب برده. خواب رفته:
وصال دولت بیدار ترسمت ندهند
که خفته ای تو در آغوش بخت خواب زده.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(بُ اُ دَ)
خواب رفتن. بخواب رفتن. خفتن، بیحس شدن. خدر شدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، بخواب مصنوعی درآمدن. هیپنوتیز شدن
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ شُ دَ / دِ)
رسته. رهاشده. کنایه از رستگاری. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ دَ / دِ)
کنایه از مفلس. تهیدست. (آنندراج) :
عشق را نیست خراجی بخرابی زدگان.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خَ دِ)
نام یکی ازچهار قریه است در مغان در سه فرسخی جنوبی چشمه علی و این چهار قریه با هم در یک جا قرار دارند و اسامی آنها عبارت است از کشه که اکنون به خراب ده معروف است چون در اثر زلزله ویران شده، زردوان و رزن و قلعه. (ازمازندران و استرآباد رابینو ترجمه فارسی ص 219)
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ دَ / دِ شُ دَ)
ویران شدن منهدم شدن:
باز وقتی که ده خراب شود
کیسه چون کاسۀ رباب شود.
سعدی.
عدو که گفت بغوغا که درگذشتن او
جهان خراب شود سهو بود پندارش.
سعدی.
، فرودآمدن و خوابیدن. افتادن. واریز کردن چون دیوار و امثال آن. بزیر آمدن:
دیوار دل بسنگ تعنت خراب شد
رخت سرای عقل بیغما کنون شود.
سعدی.
، سخت مست شدن:
بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم
مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد.
حافظ.
، ضایع شدن. فاسد شدن. عیب پیدا کردن.
- در جایی خراب شدن، در آنجا بار و بندیل گشودن و ماندن
لغت نامه دهخدا
می زده می زده راهم به می دارو و مرهم بود (منوچهری) آن که شراب بسیار نوشیده و از آن بیزار شده باشد سیرآمده از شراب، آن که شراب سخت در او موثر گردیده می زده
فرهنگ لغت هوشیار
قیمتی شده پر بها گشته: زچیز های جهان هر چه خوار و ارزان شد گران شده شمر آن چیز خوار و ارزان را. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواب شدن
تصویر خواب شدن
بخواب فرورفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضاب زده
تصویر خضاب زده
رنگ زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرابی زده
تصویر خرابی زده
عشق را نیست خراجی به خرابی زدگان (سعدی) تهیدست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراب دل
تصویر خراب دل
سیه روزگار، آدم پریشان حال
فرهنگ لغت هوشیار
پاتیل شدن (پاتیل در پارسی برابر است با سیاه مست)، ویستن مست و لایعقل گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شراب زده
تصویر شراب زده
((~. زَ دِ))
کسی که بر اثر بسیار خوردن شراب، دیگر میلی به آن ندارد، مست، بسیار مست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خراب شدن
تصویر خراب شدن
آسیب دیدن، گزند دیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حساب شده
تصویر حساب شده
سنجیده
فرهنگ واژه فارسی سره
ویران شدن، مخروبه شدن، منهدم شدن، از کارافتادن، مست شدن، لایعقل شدن، گندیدن، فاسد شدن، متعفن شدن، بد شدن، نامطلوب شدن، منحرف شدن، بدکاره شدن، رسواشدن، بدنام شدن، بی آبرو شدن، نابود شدن، ازبین رفتن، تباه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خواب آلود، خواب آلوده، خوابناک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مخاطب قرارگرفتن، خوانده شدن، نامیده شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد